محل تبلیغات شما
عینکمو که میخریدم هیچ تو فکر مُد نبودم. از همون اول از این عینکا بیزار بودم. خصوصا این قاب پیرزنی‌ای که گرفتم. با این حال خریدمش چون بزرگترین عینک موجود رو میخواستم. میخواستم تا حد ممکن قابش تو تصویر نباشه تا خیال کنم دارم منظره رو یکدست با چشمای خودم میبینم. سبک باشه تا حضورشو فراموش کنم ولی نمیکنم. هربار یه دور عینک رو برمیدارم تا شاید بتونم منظره رو از تو قاب بی‌انتهام ببینم.
ولی اگر همیشه لذتی که میبری تقسیم شه بر بزرگترین لذت قابل‌ تصورت، اونوقت چیز زیادی واست باقی نمیمونه.
از امروز عینکو میزنم و دیگه برش نمیدارم.

نباید لذت جزئیات رو از دست داد، ولو از پشت شیشه‌ها و لکه‌ها.
باید "پذیرفت" ولو با وجود صدای بسته شدن‌ درها.
که هر پذیرش بسته شدن یک امکانه، ولو خیالی.

تقابل ترس و امنیت

بادمجان، طعم خوشبختی

باید بست..باید رفت..

رو ,تو ,ولو ,بسته ,قاب ,عینک ,رو از ,منظره رو ,واست باقی ,باقی نمیمونه ,زیادی واست

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کسب درامد اینترنتی