محل تبلیغات شما
تصمیم داشتم براش بنویسم که چرا اینقدر دوسش داشتم و برام متفاوت بود. چون اونم عاشق جزئیات بود. خطوط روی برگ‌ها رو میدید. براش فرق میکرد یه راه رو از پله‌های چپی بره بالا یا راستی. 

یه کاری که میکردیم این بود که دست همو میگرفتیم، از یه نقطه مدرسه شروع میکردیم و، به قول خودمون، "مستقیم میرفتیم". بی یک کلمه حرف اولین مسیر روبه‌رو رو انتخاب میکردیم و فقط میرفتیم. راهروهای پشتی، پارکینگ، پاگرد پشت‌بوم.مهم دقت کردن به راه بود شاید، به تفاوت‌ها و مکان‌های عجیب، به حضور ساکت اما موجود اون و اطمینان بیخیال توی دستام.

نامه رو ننوشتم. دیگه هم نیازی نمیبینم ازش بپرسم چی شد که تو مسیر مستقیمش جا موندم. این من بودم که خیلی وقت پیش جزئیات و فراموش کرده بودم.

تقابل ترس و امنیت

بادمجان، طعم خوشبختی

باید بست..باید رفت..

رو ,میکردیم ,یه ,میرفتیم ,مسیر ,راه ,به حضور ,حضور ساکت ,ساکت اما ,عجیب، به ,مکان‌های عجیب،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها